پارت ۱۸
احساس کردم چیزی .. توی پام فرو رفت ..
# من مادرتم پسره ی گستاخ بهم میگی لیاقتم مرگِ خودم نشونت میدم
تیکه از گلدونی که روی پاهم فرو کرده بود .. و بیشتر فشار داد
منم فقط همینجوری بهش نگاه میکردم
الان انتظار داره گریه کنم ؟
# چرا هیچ واکنشی نشون نمیدی
پام و کشیدم کنار که تیکه ی گلدون روی پام بود ..
با دستم تیکه رو از پام جدا کردم
-:فقط بچه ها برای یه زخم کوچیک گریه میکنن و باید یاد آوردی کنم که من اون بچهی ۳ سال پیش نیستم مامان بچه ی که بهش زور میگفتی و بهش اهمیت نمیدادی نیستم الان بزرگ شدم جوری که برای چیزای کوچیک گریه نکنم
#پسره ی گستاخ
-: بهم میگی گستاخ درحالی که خودت منو اینجوری بزرگ کردی .. الان واقعا دلم میخواد بدونم با چه روی اومدی اینجا و مراسم عروسی رو به هم ریختی
#هه بابات منو طلاق داد و بدون هیچ پولی منو انداخت بیرون منم اومدم انتقام بگیرم
-:باید بگم که بابام کارِ درستی کرد که طلاقت داد و اینکه اون پول حق تو نبود تو بهش خیانت کردی و این بهترین کاری بود که بابام انجام داد.... الآنم بهتره بری و دیگه برنگردی ..
بلند شد و روبه رو ایستاد
-:دعا کن اون دختر چیزیش نشه چون اون موقع باید برای چند سال توی زندان باشی
از کنارش رد شدم و با تاکسی به سمت بیمارستان رفتم ..
امیدوارم حالش خوب باشه
اوففف چرا من یه جوری شدم
چرا احساس بدی دارم انگار اتفاق خوبی نیوفتاده
به راننده گفتم سرعتش و زیاد کنه..
اونم به حرفم گوش داد و بعد از ۵مین به بیمارستان رسیدم
پول تاکسی رو حساب کردم و وارد بیمارستان شدم ..
به سمت میز پذیرش رفتم و بعد از اینکه بهم گفتن اتاقی که توشه کجاست از میز پذیرش دور شدم
بلاخره به طبقه ی سوم رسیدم
که دیدم بابام و مامان پشت در یه اتاق منتظرن..
حتما دکتر داره معاینه اش میکنه
بابام سعی میکرد مامان و آروم کنه تا از نگرانیش کم بشه..
خیلی زود عادت کردم به اینکه به خانم کیم بگم مامان ..
به سمتشون رفتم و پیششون نشستم ..
-:توی اتاقِ
ب.ش:اره دکتر رفته معاینه اش کنه
-:حالتون خوبه مادر جان
م.ا: ا.. ره .. ول..ی دخت..رم اگه... چی..زیش بش..ه او..ن مو..قع.. من .. چیکا..ر .. کن..م (لکنت . گریه ی شدید)
-:نگران نباشید چیزیش نمیشه
یکم که گذشت و مامان هم یکم آروم شده بود ..
دکتر از اتاق بیرون اومد ..
که همه مون به سمتش حمله ور شدیم
دکی: حالشون خوبه ولی یه مشکلی هست
م.ا: چ..ه .. مش..کلی
دکی:............
# من مادرتم پسره ی گستاخ بهم میگی لیاقتم مرگِ خودم نشونت میدم
تیکه از گلدونی که روی پاهم فرو کرده بود .. و بیشتر فشار داد
منم فقط همینجوری بهش نگاه میکردم
الان انتظار داره گریه کنم ؟
# چرا هیچ واکنشی نشون نمیدی
پام و کشیدم کنار که تیکه ی گلدون روی پام بود ..
با دستم تیکه رو از پام جدا کردم
-:فقط بچه ها برای یه زخم کوچیک گریه میکنن و باید یاد آوردی کنم که من اون بچهی ۳ سال پیش نیستم مامان بچه ی که بهش زور میگفتی و بهش اهمیت نمیدادی نیستم الان بزرگ شدم جوری که برای چیزای کوچیک گریه نکنم
#پسره ی گستاخ
-: بهم میگی گستاخ درحالی که خودت منو اینجوری بزرگ کردی .. الان واقعا دلم میخواد بدونم با چه روی اومدی اینجا و مراسم عروسی رو به هم ریختی
#هه بابات منو طلاق داد و بدون هیچ پولی منو انداخت بیرون منم اومدم انتقام بگیرم
-:باید بگم که بابام کارِ درستی کرد که طلاقت داد و اینکه اون پول حق تو نبود تو بهش خیانت کردی و این بهترین کاری بود که بابام انجام داد.... الآنم بهتره بری و دیگه برنگردی ..
بلند شد و روبه رو ایستاد
-:دعا کن اون دختر چیزیش نشه چون اون موقع باید برای چند سال توی زندان باشی
از کنارش رد شدم و با تاکسی به سمت بیمارستان رفتم ..
امیدوارم حالش خوب باشه
اوففف چرا من یه جوری شدم
چرا احساس بدی دارم انگار اتفاق خوبی نیوفتاده
به راننده گفتم سرعتش و زیاد کنه..
اونم به حرفم گوش داد و بعد از ۵مین به بیمارستان رسیدم
پول تاکسی رو حساب کردم و وارد بیمارستان شدم ..
به سمت میز پذیرش رفتم و بعد از اینکه بهم گفتن اتاقی که توشه کجاست از میز پذیرش دور شدم
بلاخره به طبقه ی سوم رسیدم
که دیدم بابام و مامان پشت در یه اتاق منتظرن..
حتما دکتر داره معاینه اش میکنه
بابام سعی میکرد مامان و آروم کنه تا از نگرانیش کم بشه..
خیلی زود عادت کردم به اینکه به خانم کیم بگم مامان ..
به سمتشون رفتم و پیششون نشستم ..
-:توی اتاقِ
ب.ش:اره دکتر رفته معاینه اش کنه
-:حالتون خوبه مادر جان
م.ا: ا.. ره .. ول..ی دخت..رم اگه... چی..زیش بش..ه او..ن مو..قع.. من .. چیکا..ر .. کن..م (لکنت . گریه ی شدید)
-:نگران نباشید چیزیش نمیشه
یکم که گذشت و مامان هم یکم آروم شده بود ..
دکتر از اتاق بیرون اومد ..
که همه مون به سمتش حمله ور شدیم
دکی: حالشون خوبه ولی یه مشکلی هست
م.ا: چ..ه .. مش..کلی
دکی:............
- ۱۵.۰k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط